مقالهوبلاگ

چگونه می توانید به دنبال دلتان بروید و افسانه شوید؟

اشتراک گذاری این مطالب در:

به نظر شما چگونه می توان افسانه شد؟ اگر شما به دنبال جایی که دلتان  شما را به آن جا می خواند نروید، باقی عمرتان به چه صورتی خواهد بود؟ آیا شما معتقد هستید که نیازی نیست به حرف دلتان گوش دهید؟ قبل از هر چیزی، بهتر است به این سوال پاسخ دهید که کدام راه را انتخاب می کنید.

آیا می توانید خودتان را حین نشستن روی یک صندلی و در سن 70 سالگی تان تصور کنید، که از پنجره بیرون را نگاه می کنید و آرزو می کنید که ای کاش شانس این را داشتید که حرف دلتان را گوش دهید، یا جایی بودید که شانس گوش دادن به حرف دلتان را برای شما فراهم می کرد؟ اگر می توانید این را عمیقاً درک کنید، خواندن را همین الآن متوقف کنید. و حرکت کنید.

اما اگر شما نمی توانید این را تصور کنید که ممکن است ما بقی عمرتان را بدون رویا و هدف دنبال کنید، پس به خواندن این مطلب ادامه دهید. وقت آن رسیده است که مسیر خودتان را رسم کنید و شروع به پای گذاشتن در مسیر دلتان کنید تا سفر لذت بخش زندگی تان را آغاز کنید.


[restrict paid=”true”]

 

پائولو کوئیلو داستان کلاسیکی با عنوان «کیمیاگر» دارد که در این سفر یک پسر به نام سانتیاگو، تلاش می کند تا به یک گنچ ویژه و خاصی دست پیدا کند. ماهیت دقیق این گنج تا آخر کتاب معلوم نیست و اشاره ای به آن نشده است، اما آن چه که این پسر کشف می کند چیز بسیار با ارزشی بوده و نقطه ی قوت و هدف اصلی این کتاب است.. یا به بیان دیگر، آنچه که این پسر کشف می کند در نهایت او را به گنج مورد نظرش می رساند.

سفر سانتیاگو، سفر دل است. زمان هایی پیش می آید که او به آیند متمرکز شده و شگفت زده می شود. و در مواقعی نیز عارفانه مرحله بعدی سفرش را تجسم می کند. و برخی مواقع نیز پیش می آید که او تمامی انگیزه هایش را رها کرده و سپس جایی پیدا کرده، می نشیند و هر آنچه را که درباره ی گنج خودش متصور شده است را فراموش می کند.

با این حال، صرف نظر از مکانی که او در آن قرار دارد، این دل اوست که او را هدایت می کند (حتی زمانی که او از هدفش دست می کشد، این قلب اوست که او را به کوشش وا داشته، آن قدر که دیگر نمی تواند حرف دلش را ندید بگیرد). در واقع رویای او، خود این سفر و هر آن چیزی است که در طول این سفر انجام می دهد.

چگونه می­توانید به دنبال دلتان بروید و هدف زندگی تان را پیدا کنید؟

«به یاد داشته باشید، دل شما هر کجا که باشد، گنج رویایی شما نیز همان جا قرار دارد» سخنی از پائولو کوئیلو

هدف زندگی شما، طبق گفته پائولو کوئیلو در کتاب کیمیاگر، درباره سرنوشت شما است یا به عبارت دیگر به سرنوشت شما گره خورده است. این افسانه عبارت است از این که هدف خودتان را درک کنید و با این هدف زندگی کنید. با یک سفر این چنینی، ما می توانیم سرنوشت و نقش خودمان در زندگی را درک کنیم، مثل کاری که سانتیاگو انجام داد. از این طریق ما هدف خودمان از زندگی را درک کرده و به رویای زندگی مان عینیت ببخشیم. اما درک اینکه این کار را چگونه بشناسیم و انجام دهیم، مشکل است، مخصوصاً موقعی که دنیای پیرامون ما، ما را به سکون و ثبات دعوت کرده و ما را از ادامه هدف باز می دارد و به ما توصیه می کند که به آنچه که هستیم و داریم کفایت کرده و دنبال هدف جدید نرویم.

در واقع دنبال کردن هدف و جایگاه ما در زندگی، چیزی است که اغلب ما تا به حال آن را مد نظر قرار نداده ایم (خواه این را به دیگران تحمیل کرده باشیم و یا نکرده باشیم). این امر بدلیل این است که ما با پیام هایی از «حقیقت» و «زندگی» که ما را از وجود چنین هدفی در زندگی مان باز می دارند، احاطه شده ایم و ما به هیمن دلیل از معنای این حقیقت می ترسیم.

با این حال، من از شما یک سوال دارم…

آیا شما حرف دلتان را گوش خواهید کرد یا به آن هیچ اعتنایی نخواهید کرد؟

پیش از اینکه شما ابزار خودتان را به کناری بگذارید و بعد از خواندن این مقاله به کار دیگری بپردازید، این سوال مهم را از خودتان بپرسید:

چه عواقبی خواهد داشت اگر من دنبال دلم و هدف و جایگاه زندگی خودم نروم و بی حرکت بنشینم و کاری نکنم؟

اگر شما در همان جا که راحتید بمانید و به دنبال جایی که دلتان  شما را به آن جا فرا می خواند نروید، باقی عمرتان به چه صورتی خواهد بود؟ آیا شما می خواهید این را به خودتان بقبولانید که به حرف دلتان گوش ندهید؟ و این گونه هیچ وقت خوشحالی و شادکامی واقعی را تجربه نکنید؟ قبل از هر چیزی بهتر است به این سوال پاسخ دهید که کدام راه را انتخاب می کنید.

تنها شما می دانید که دنبال کردن حرف دلتان به چه معنی است. نه من و نه هیچ کس دیگر نمی تواند این را درک کند، اما معنای آن برای همگی ما یکی است: معنای آن حرکت ما به سمت درک عمیق، تحقق آن درک و یک شادکامی مضاعف است.

آیا می توانید خودتان را حین نشستن روی یک صندلی و در سن 70 سالگی تان تصور کنید، که از پنجره بیرون را نگاه می کنید و آرزو می کنید که ای کاش شانس این را داشتید که حرف دلتان را گوش دهید، یا جایی می بودید که شانس گوش دادن به حرف دلتان را برای شما فراهم می کرد؟ اگر می توانید این را عمیقاً درک کنید، خواندن را همین الآن متوقف کنید. و حرکت کنید.

اما اگر شما نمی توانید این را تصور کنید که ممکن است ما بقی عمرتان را بدون رویای گفته شده (هدف زندگی تان)، حرف دلتان، و جایی که همه این رویا برای شما فراهم می گردد، دنبال کنید، پس به خواندن این مطلب ادامه دهید. وقت آن رسیده است که مسیر خودتان را رسم کنید و شروع به پای گذاشتن در مسیر دلتان کنید تا سفر لذت بخش زندگی تان را آغاز کنید.

چگونه به دنبال دلتان بروید؟

در کتاب کیمیاگر، کوئیلو درباره پیشگویی ها سخن می گفت. این که خداوند در پیام این کتاب تاثیر بزرگی داشته است، حقیقت دارد، مخصوصاً زمانی که کتاب به این نقطه می رسد. بنابراین این هم به باورهای شما و هم به طرز تصمیم شما درباره چگونگی تفسیر پیام این پیشگویی ها، بستگی دارد.

با این حال چندان مهم نیست شما به چه چیز معتقدید، من احساس می کنم که بدون تردید، در زندگی برای ما پیغام ها و سرنخ هایی وجود دارد و در مواقعی که خیلی هم واضح و آشکار هستند، موجب شگفتی ما می شوند- در صورتی که عمدی باشند (حتی اگر هوشمندانه باشند) – به هر دلیلی، توجه به این سرنخ ها، اگر شما می خواهید دنبال دلتان بروید و افسانه و سرنوشت زندگی تان را درک کنید، لازم و ضروری است.

در نهایت، من معتقد به وجود دو ویژگی اصلی هستم که برای توجه داشتن به این سرنخ ها،؛ حین به وجود آمدن آن ها و حین دنبال کردن حرف دلتان، لازم و ضروری هستند:

– بصیرت

– اعتقاد

و تنها رشد این دو ویژگی است که به شما اجازه می دهد تا به طور موثری به دنبال دلتان بروید و سرنوشت خودتان را رقم بزنید.

در آغاز اجازه دهید درباره بینش و بصیرت حرف بزنیم. ما ذاتاً یک درک بهتری درباره درست و غلط بودن (حقیقت و خطا) داریم (اخلاقی و غیر اخلاقی) تا درباره اعتباری که به خودمان قائل هستیم. مواقعی که ما کاری انجام می دهیم، حتی اگر سعی کنیم تا با خودمان رو راست باشیم، ما می توانیم  توجه داشته باشیم که چطور این رو راست بودن با خودمان به ما حس بهتری خواهد بخشید. من فهمیده ام که از طریق دنبال کردن این احساس، ما به ندرت مسیر اشتباه را دنبال می کنیم. این بصیرت ماست. شنیدن این صدا در درون خودمان ممکن است تلاش زیادی را بطلبد، و دنبال کردن حرف دلتان شبیه هیچ چیز دیگری در زندگی شما نیست و زمان و تلاش لازم است تا در این امر مهارت پیدا کنید.

بنابراین یک باوری وجود دارد. باور مهم است چرا که خیلی چیزها وجود دارند که ما را در موقعیت اولمان نگه می دارند (موضوعی که تونی رابین در آن تبحر دارد). اگر باورهای درست در موقعیت خودشان نباشند، ما هرگز عملی انجام نخواهیم داد. با این حال، فرای این امر، تغییر و تحول ما در طول مسیر اجتناب ناپذیر است. اگر ما به خودمان و به آنچه که انجام می دهیم باور نداشته باشیم، در مقابل بادهای زندگی نمی توانیم بایستیم.

من می دانم که، صحبت کردن درباره ی باور و اعتقاد کار ساده ای است، اما چیز مهم تری هم هست و آن عمل به آن عقیده است. با این حال، این امر، شبیه بینش و بصیرت، و همانند هر چیز دیگر درگیر در زندگی، عمل می کند. اگر شما ماهیچه یتان را کش بدهید، با گذشت زمان و تکرار این عمل، توانایی شما در خم کردن بیشتر شده و عزم شما راسخ تر می شود، مثل فولاد، بدون اینکه در مورد اعتقادات و حرف و جهت دلتان تزلزلی داشته باشید.

دنبال کردن دلتان شبیه دوچرخه سواری نیست. مطمئن باشید این فرایند یک نوع یاد گرفتن است، و مطمئن باشید نیازمند همان ویژگی ها و نگرش هایی است که شما برای موفقیت در هر چیزی بدان ها نیاز دارید، اما چیزی نیست که شما به راحتی بتوانید آن را شناسایی یا اندازه گیری کنید، که این امر موجب می شود دانستن اینکه شما در مسیر درستی هستید یا در مسیر غلط، بسیار دشوار شود. با این حال، مشابه یادگیری یک زبان جدید، شما از طریق گوش دادن به بینش و بصیرت خودتان، می توانید بفهمید که آیا در مسیر درستی هستید یا نه.

این زندگی مال شماست و بهترین موقع برای شروع ماجراجویی تان به منظور درک روئیا تان، همین حالا و همین لحظه است. نخستین قدم را که شما را به سمت دلتان سوق می دهد در پیش بگیرید و شادی و حقیقتی را که می تواند از طریق یافتن سرنوشت خودتان بدست بیاید، کشف کنید.

 

[/restrict]
برچسب‌ها: ,
مقالات پیشنهاد شده

ما عاشق خواندن نظرات شما هستیم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست