مقالهوبلاگ

در مورد 3 ترسی که شما را از رسیدن به توانایی های بالقوه تان باز می دارد چه می دانید؟

اشتراک گذاری این مطالب در:

ترس ؛ واژه ای که اگر کنترل نشود یک مانع بزرگ و شاید بزرگ ترین مانع برای دسترسی به اهداف هر کسی خواهد بود. ترس ها معمولا بر اثر یک عامل بیرونی ایجاد می شوند، مثلا ممکن است کسی تصادف بدی کند و بعد از آن از رانندگی بترسد؛ با این حال ترس هایی هم هستند که بیشتر عامل درونی دارند، هرچند ممکن است عوامل بیرونی هم در به وجد آمدن آن ها دخیل باشند. با این حال اگر در زندگی شما 3 ترس وجود داشته باشد، می توانند موانع بزرگی برای شکوفایی استعدادها و بروز توانایی هایتان شود.

در این نوشته ضمن معرفی این 3 ترس که معمولا در زندگی همه ما کم یا بیش وجود دارد، به ارائه راهکارهایی برای کنترل آن ها پرداخته ایم. پس با ما همراه باشید.

 

زمانی را به خاطر بیاورید که یک بچه بودید و مردم از شما می پرسیدند که «وقتی بزرگ شدی می خواهی چه کاره شوی؟» من خودم می گفتم «می خواهم یک فضا نورد بشوم». خواهر من نیز جواب می داد «می خواهم یک شاهزاده باشم». ما هیچ وقت در مورد این که این آرزوها چقدر واقع بینانه هستند فکر نکردیم. دنیا پر از احتمالات است و ما می توانیم به هر آرزویی که داریم جامه عمل بپوشانیم.

دقیقاً چه زمانی بود که ما باور کردن را ترک کردیم؟

مارین ویلیامسون معتقد است: «بچه ها همیشه شاد هستند، چرا که در افکار آنها چیزی که به آنها بگوید همه چیز می تواند اشتباه محض باشد، وجود ندارد».

حین گذر از دوران بچگی به دوران نوجوانی، ما خودآگاه تر می شویم. فشار هم سالان، پدر و مادر بد، قلدری و مقایسه خود با دیگران باعث می شود که تخم شک و تردید درباره خودمان کاشته شود. آیا ما به اندازه ی کافی خوب هستیم؟ آیا ما می توانیم انتظارات همه را برآورده کنیم؟ روش بی خیالانه ما در زندگی کردن، با ترس عجین شده است. این ترس به آرامی رشد می کند و کنترل زندگی مان را در دست می گیرد، تا زمانی که ما بهطور کامل در اسارت زنجیرهایی که به آن ها عادت کرده ایم درآییم، جایی که ما احساس آرامش خواهیم کرد. (یعنی دوست داریم که به دنبال آرزوهایمان نرویم و یک جا بمانیم).

این سه ترسی که در وجود شما است، مانع رسیدن شما به پتانسیل و توانایی کاملتان می گردد

آندره گید می گوید «انسان نمی تواند اقیانوس های جدیدی را کشف کند، مگر این که شجاعت نگاه نکردن به سمت ساحل را داشته باشد».

در برخی مواقع، ترس یک مکانیسم دفاعی است در مقابل درد. قانون خوشی درد مثالی خوبی است از این که هر تصمیمی که ما در زندگی مان می گیریم بر مبنای میزان خوشی و لذتی است که ما در مقابل دردی که تحمل میکنیم به دست می آوریم.

در حال حاضر بیش از هر زمان دیگری، در دوران لذت بردن فوری هستیم. (یعنی می خواهیم با صرف کمترین درد زود به خوشی برسیم). به همین جهت دنبال راهی آسان و آسانتر برای این هدف می گردیم.

پس چه چیزی ما را در گذشته نگه می دارد؟ ما از چه چیزی می ترسیم و چه کاری می توانیم کنیم تا با ترس مقابله کنیم؟

1- ما از ناشناخته ها می ترسیم. (از چیزهایی که دقیقا نمی شناسیم).

بسیاری از افراد سعی می کنند با کنترل توهمات، به آرامش ذهنی دست پیدا کنند. زمانی که شما تمام زندگی تان را در یک شهر واحد سپری کرده اید و برای 10 سال شغل یکسانی داشته اید و با معشوقه ی دوران دبیرستانی تان ازدواج کرده اید، شما تا حدودی عدم قطعیت و تردید را به حداقل رسانده اید.

من درباره ی این طرز زندگی قضاوتی نمی کنم که این نوع زندگی آیا شادکامی به همراه خواهد داشت یا خیر، اما با این وجود، من متذکر می شوم درباره ی آنچه که می شناسیم حس بهتری داریم. چیزهایی که شناخته شده هستند قابل پیش بینی تر و قابل کنترل تر هستند. البته وقتی که اکثر چیزهای پیرامون ما شبیه هم باشند، ما برای رویارویی با آن ها مشکلی نداریم.  اما زندگانی اساساً جاری و غیر قابل پیش بینی است. چیزها می توانند از یک روز به روز دیگر تغییر کنند. چه آشنا باشد چه غریبه، ما نمی توانیم در مورد هر چیزی با یقین حرف بزنیم.

پس ما چطور می توانیم با ترسی که از ناشناخته ها داریم رودر رو  شویم؟

جواب این است: «از طریق عمل کردن و اعتماد به خودمان». این را از خودتان بپرسید:«بدترین اتفاق چه می تواند باشد؟» به پیش بروید و چیزی را که از انجام آن واهمه دارید بدون اعتنا به نتیجه عملتان انجام دهید. مثلاً به تنهایی به سفر بروید. کارتان را در صورت لزوم رها کنید و … . به شما قول می دهم شما آن را مدیریت خواهید کرد. هر چه قدر که زندگی به شما چیزی پرتاب کند شما به عقبتر خواهید رفت.

اما شما مجبورید شروع به یادگیری قوه انعطاف پذیری تان کنید. و تنها راه برای این کار این است که باید خیز بردارید. با مقدار کم شروع کنید. هفته ای یک بار کاری را بکنید که از انجام دادنش واهمه دارید. و پس از انجام دادنش به عقب نگاه کنید (مظور به قبل از انجام دادن آن کار)…..آیا حس بدی دارید؟ چه چیزی یاد گرفتید؟ شما در عوض چه چیزی را بدست آورید؟ همین طور به جلو بروید، شجاعت شما بیشتر می شود، به توانایی هایتان اعتماد کنید و اجازه ندهید که ترس از چیزی که نمیشناسیدش شما را از انجام آن باز بدارد.

2- ما از تنهایی می ترسیم

همگی ما به این نیاز داریم تا به کسی یا چیزی وابسته باشیم. همان طور که ارسطو گفته: «انسان به طور ذاتی یک موجود اجتماعی است؛ کسی که نه به طور تصادفی که به طور ذاتی غیر اجتماعی است، یا از سطح درک ما کوجک تر است یا این که فراتر از یک انسان است. اجتماع چیزی است که مقدم بر فردیت است».

از دیدگاه روانشناختی، تعلق خاطر نیز می تواند متناسب با هنجارهای اجتماعی باشد. بعنوان مثال، اگر شما در محیطی رشد کرده اید که افراد خانواده شما به دانشگاه رفته اند و درجه علمی را در دانشگاه کسب نموده اند، اگر شما نخواهید به دانشگاه بروید انتخاب شما ممکن است این ترس را به وجود بیارد که شما دیگر با خانواده خودتان جور نیستید. به هر حال، چیزی که شما به خاطر می آورید این است که راه تحقق این امر معتبر و قانونی است و به قیمت تنهایی شما تمام خواهد شد. در سمت دیگر این کار ارزشمند است.

همان طور که برین براون در کتاب «آراستین بیابان» می نویسد: وابستگی درست به این نیاز دارد که ما باور داشته باشیم و به خودمان وابسته باشیم؛ به این ترتیب ما موفق شده ایم که هم به جایی (خودمان) تعلق داشته باشیم و هم این که هر زمان لازم شد تنها بمانیم. اما ذاتاً و در حقیقت، این کار موجب کمال گرایی و خشنودی می شود که به قیمت از بین رفتن تمدن تمام خواهد شد، ساکت ماندن، پنهان شدن در سنگر ایدئولوژی های خودمان، مطابقت داشتن با خود واقعی مان به جای نشان دادن آن و شجاعانه در بیابان عدم قطعیت و انتقاد قدم برداشتن، آسان است. امام وابستگی حقیقی چیزی نیست که ما درباره اش مذاکره کنیم یا با دیگران انجام دهیم؛ این یک تمرین روزانه است که مستلزم صحت و اعتبار است. این یک تعهد شخصی است که ما در قلبمان به آن پای بند هستیم.

3- ما از شکست می ترسیم

یکی از دلایل اصلی که ما اغلب می خواهیم در حالت فعلی خودمان بمانیم و دنبال روئیاهایمان نرویم، ترس از شکست است. وقتی چیزی برای ما خیلی عزیز است و به قلب ما نزدیک است، حس از دست دادن آن خیلی بد است.

به عنوان مثال، شما فکر کنید که دارید روی یک پروژه کار می کنید که احساسی به آن ندارید؛ اگر به نتیجه ای نرسید، این ممکن است موجب صدمه دیدن شما شود، اما اثر کلی آن قابل کنترل است. از طرف دیگر، اگر شما بر روی چیزی کار می کنید که در آن احتمال آسیب دیدن شما وجود دارد و یک بخشی از من واقعی خودتان در معرض خطر قرار دارد، شبیه یک هنرمند که با شعر یا آهنگ سر و کار دارد،  شکست خوردن به معنی آسیب رسیدن به بخشی از من واقعی شما خواهد بود. و این صدمه بسیار بزرگ خواهد بود.

ما چه کاری می توانیم کنیم تا جلو این ترس را بگیریم؟

من دوست دارم تا باور کنم که شکست معنایی ندارد، و فقط تصور ما از آن رویداد است که موجب صدمه دیدن ما می شود. اگر چیزی طبق نقشه پیش نرود، چطور است این طور نگاه کنیم که به جای شکت خوردن، ما از این اتفاق درسی گرفته ایم؟ دفعه بعدی در مورد چیزهایی که دوستشان دارید شکستی را تجربه می کنید از خودتان بپرسید: چه چیزی می توانم از این شکست یاد بگیرم؟ باید در مورد چه چیزی سپاس گذار باشم؟ زمانی که که شما فهمیدید که در واقع این تجربه موجب عاقل تر شدن و قوی تر شدن شما شده است، دید منفی از بین خواهد رفت. وقتی که حس کنجکاوی و قدردانی، احساسات غالب هستند، دیگر هیچ ترس و وحشتی وجود نخواهد داشت.

در پایان، از خودتان این سوال را بپرسید که: بهتر نیست به چیزی باور داشته باشید و شکست بخورید تا این که در چیزی موفق شوید که به آن چیز واقعاً اعتقاد ندارید؟

برچسب‌ها: , ,
مقالات پیشنهاد شده

ما عاشق خواندن نظرات شما هستیم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست