پیروزی و موفقیت همیشه برای کسانیست که در زمان مواجه شدن با مشکلات و سختیها، عقبنشینی نمیکنند و به راه خود ادامه میدهند. تسلیم شدن بدترین ضربهایست که یک فرد میتواند به زندگی خود وارد کند. پیروزی با سختی و مشقت همراه است و حتی موفقترین آدمها نیز بدون سختی به هدفها و آرزوهای خود نرسیدهاند. اما مشکل آنجاست که ما فقط آخر بازی زندگی آنها را میبینیم و نمیدانیم برای رسیدن به این پیروزی چهها که نکشیدهاند.
باور به اینکه آیندهی ما را تقدیر و سرنوشت نمیسازد بلکه این ما هستیم که با تلاش و پشتکار، زندگی را به گونهای که میخواهیم رقم میزنیم، امیدوارترمان میکند.
چطور میتوان به پیروزی رسید؟
روزی یک لاکپشت کوچک که با مادرش در یک برکه در حال شنا کردن بود که به یک تمساح برخورد کرد. از مادرش جدا و بر پشت تمساح سوار شد و با او به خشکی و میان درختان رفت. بعد از اینکه تمساح به خواب رفت، لاک پشت کوچک از پشت او پایین آمد و به میان جنگل رفت. آنقدر رفت که از برکه چند کیلومتر دور شد. چند روز او با برگ درختان و گیاهانی که بر روی زمین بودند زندگی را به سر برد تا اینکه میخواست دوباره به پیش مادرش باز گردد. اما او آنقدر از برکه دور شده بود که قادر به بازگشت و پیدا کردن راه برکه نبود.
به هر سمت که میرفت درخت بود و سیاهی و راهی برای رفتن به برکه پیدا نمیکرد. به یاد آورد که بر پشت یک تمساح سوار شده تا به خشکی رسیده است. پس باید دوباره به جایی برود که تمساح برای استراحت میآید. به آنجا رفت اما هر چه منتظر ماند تمساح به آنجا نیامد.
لاک پشت کوچک آرزو میکرد که ای کاش به پیش مادرش بازگردد. شبها در خواب میدید که در حال شنا کردن در برکه در کنار مادرش است. وقتی بیدار شد با خود فکر کرد مادرش هم میتواند مانند او در خشکی زندگی کند پس حتماً برای پیدا کردنش به خشکی آمده است. اما هر چه اطراف جنگل و در میان درختان را گشت، اثری از مادرش را پیدا نکرد.
لاک پشت کوچک از همه چیز ناامید شده بود و سعی کرد رویای شنا در برکه و پیدا کردن مادرش را از خاطر ببرد. زیرا تصورش این بود که تقدیر چنین مقدر کرده است که او در بچگی تنها بماند و از مادرش جدا شود. او آنقدر به پیدا کردن مادرش فکر کرده بود که فراموش کرد یک حیوان دو زیست است. اما چند روز بعد با خود اندیشید که ممکن است تقدیر روزی مادرم را از من بگیرد اما نمیتواند شنا کردن را که جزئی از وجود من است، بگیرد. پس باید دوباره یک برکهی آب پیدا کنم و در آن مثل گذشته شنا کنم.
لاک پشت کوچک دوباره راهی پیدا کردن یک برکه برای شنا کردن شد. اما او این بار به دنبال مادرش نبود. بلکه میخواست نیمی از وجود و زندگی خود را واقعی کند. او مدتها را در خشکی زندگی کرده بود و از برگ درختان تغذیه میکرد. اما این بار تصمیم گرفت همانطور که آفریده شده است، زندگی کند. یک حیوان دوزیست که باید مدتی را نیز در آب زندگی کند. لاک پشت کوچک آنقدر راه رفت تا بالاخره به یک برکه رسید. اگر چه راه سخت بود و باید گرسنگی را تحمل میکرد و برای نیفتادن در دام حیوانات شکارچی و گودالها، مسیرهای سخت را انتخاب میکرد، اما سرانجام به یک برکه رسید.
آنچه باعث پیروزی لاک پشت کوچک شد، فکر مادرش نبود، زیرا میدانست روزی باید از مادرش برای همیشه جدا شود. بلکه این بار رویای زندگی واقعی بود که باعث میشد تا مقاومتر در برابر سختیها بماند و به سمت پیدا کردن برکه برود.
در آخر
برای رسیدن به پیروزی انتخاب درست و مقاومت در برابر سختیها ما را به نتیجه میرساند. بسیاری از ما راه را اشتباه انتخاب میکنیم و بههمین خاطر خیلی زود از ادامهی مسیر باز میمانیم. برای موفقیت و پیروزی لازم است که ابتدا انتخاب درست داشته باشیم و سپس برای دستیابی به آن تمام تلاشمان را به کار ببندیم.
لینک کوتاه مطلب: |
برای کپی کلیک کنید |
ما عاشق خواندن نظرات شما هستیم!