انگیزشیمقالهوبلاگ

فواید مخفی زمین خوردن

اشتراک گذاری این مطالب در:

یک مربی سگ بهم گفت که سگم استانلی را برای قدم زدن به سطوح مرتفع ببرم تا به ارتفاع عادت کنه ، تعادل رو تمرین کنه ، اعتماد به نفس خود را بسازد و ذهنش را تحریک کند.

در یک بعدازظهر رفتابی هنگامی داشتم با سگم قدم میزدم ، یک تکه سنگ مرتفع و گرد دیدم که به سگم اجازه دادم که به سمتش بره و امتحانش کنه . او براحتی مثل یک بندباز به بالای سنگ پرید و در حالی که در میان گلها محاصره شده بود شروع به یورتمه رفتن کرد و یه لبخند بزرگ بر صورتش نمایان شد .

اما به محض اینکه اعتماد به نفس شکوفا شد ، پای چپش لیز خورد و به درون باغچه افتاد . این اتفاق برای او در یک لحظه افتاد و از ارتفاعی تقریبا 2 متری سقوط کرد اما انگار که آن سنگ 200 متر ارتفاع داشته ، در لحظه ای که پایش لیز خورد وحشت عجیبی در چشمانش بود.

اما قبل از اینکه من یا خودش بفهمیم که او سقوط کرده است دوباره بلند شد و به بالای سنگ پرید و مردانه قدم میزد و حس لذت در صورتش پیدا بود ، لذتی که من تابحال در صورتش ندیده بودم . انگار که میگفت ” هی ! من زنده ام ، نمردم . این کار در واقع خیلی هم جالب است و حتی حالا که میدانم در بدترین شرایط ممکن هم زنده خواهم ماند ، جالب تر هم شده است ”
نمیدانم آن روز استانلی همچین حسی پیدا کرد بود یا نه و یا آیا اصلا هیچ حسی داشت ؟ اما چیزی که میدونم این بود که در طول قدم زدن ، چشمان استانلی بازتر شده بود ، دهانش کاملا باز بود و زبانش را بیرون آورده بود و سرش را از همیشه بالاتر نگه داشته بود . من چیز زیادی در مورد سگها نمیدانم اما متوجه میشوم که این نگاه یعنی احساس زنده بودن ، اعتماد به نفس ، خوشحالی و یا حتی غرور.
این حس ها برای اولین بار بود که برای استانلی اتفاق می افتاد .
از آن روز به بعد ، من متوجه شدم که او خیلی کمتر از ارتفاع میترسه ، به پایین نگاه نمیکند و با سرعت به مسیر ادامه میدهد.خیلی بیشتر میپرد و کمتر می افتاد .
سعی کردم که از او یاد بگیرم .
اولین سگم را در زمانی خریدم که زمین خورده بودم و مطمئن نبودم که چگونه میخواهم از شر مشکلات خلاص شوم . هنگامی که شغلم را تغییر میدادم و تلاش میکردم که یک کتاب بنویسم ، ناگهان از زندگی روزمره و عادی خود افتادم و حس بدی به من دست داد ، احساس میکردم که 600 فیت سقوط کردم و تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود که به خودم برای تلاشهایم فحش بدهم،برای اینکه چرا از همان ابتدا برای بالا رفتن از تخته سنگ قدم برداشتم ، دائما پیش خودم تکرار میکردم : احمق ، احمق ، احمق !!!
اما به زودی متوجه شدم که از آن ارتفاع بلندی که فکرش را میکردم سقوط نکرده ام و فقط دیدن و تشخیص دادن این موضوع مهم بود . حتی زمانی که زمین خورده بودم ، هنوز زنده بودم ، میتوانستم نفس بکشم و حرکت کنم .
من خیلی سریعتر از استانلی بالا رفتم و هنگامی که دوباره بالا رفتم و به اطراف خیره شدم احساس کردم که با قبل فرق کرده ام . چیزی را که آن پایین یاد گرفتم ، اگر سقوط نمیکردم هیچگاه یاد نمیگرفتم .
من یاد گرفتم که از زمین خوردم متنفرم .
یاد گرفتم که با زمین خوردن نمیمیرم .
یاد گرفتم که حتی یک سگ میتواند به شما چیزهایی بیاموزد مثل این موضوع که چگونه زمین خوردن میتواند مفید باشد .
هیچ فایده ای در لحظه ی لیز خوردن پا نمیبینم و در لحظه ای که متوجه میشوم کارها آنطور که انتظار داشتم پیش نمیروند . من فایده ای نمیبینم وقتی که زیر سطح گرفتار شده ام ، بدون نور در حالی که نفس کشیدن هم سخت است و یک حس شکست دائمی دارم . سعی میکنم که به این مسائل فکر نکنم ، تلویزیون تماشا کنم و گریه کنم .
اما ، بعد از مدتی که اشک ریختم ، به دوستان پیام دادم و بیرون رفتم . دوباره خود را بر روی زمین محکم حس میکنم . ایستاده ام ، نفس میکشم و به این فکر میکنم که شاید بزرگترین فایده زمین خوردن ، یک حالت ارتجاعی ویژه باشد که کمک میکند مسیری را ادامه دهید که اکثر مردم تسلیمش شده اند . نه به این دلیل که آنها ضعیف هستند ، بلکه به این دلیل که این مسیر واقعا سخت است . به امید اینکه شاید چیز ویژه ای در آنسوی مسیر برای من باشد از نقاط درد و رنج میگذری ، این چیزی ست که شما بعدها میتواند برای کسانی که در گیر این موضوع هستند و یا زمین خورده اند تعریف کنید .
و البته ، شاید هم نه – ولی متوجه شدم که تنها راهی که میدانم این است که اگر به تلاش کردن ادامه بدهم ، این موضوع تقریبا مانند یک آزمایش حس میشود . احساس دیوانه واری دارد . بعضی مواقع هم حس احمقانه ای خواهد داشت . اما نمیتوانم توقف کنم زیرا مطمئن هستم که در انسوی مسیر ، چیز ویژه ای برای من وجود دارد . هیچ اتفاقی می افتد اگر به مسیر ادامه دهید ، زمانی که آنهمه شکست خوردن به شما میگویند متوقف شوید ، که این مسیر امن نیست ، که ممکن است صدمه ببینید ؟؟ صدایی که شکست خوردن را جشن میگیرد ، که به شما میگوید زمانی که در گودال هستید باید دست از تلاش بردارید و دیگر نمیتواند دوباره بایستید ؟ این موضوع به طرز وحشتناکی میتواند متقاعدکننده باشد .
اما من با استفاده از چیزی که سقوط به من آموخت مبارزه کردم : یک سقوط بدون در نظر گرفتن شدت آن یا فاصله و زمان آن ، میتواند دائمی نباشد .
برای من بدترین قسمت سقوط کردن این توهم است که میگوید : این واقعیت و زندگی جدید من است ، سقوطی که چیزی میگوید یا معنای خاصی دارد در مورد اینکه من چه کسی هستم و این گودالی که در آن سقوط کرده ام زندگی جدید من است ، چیزی که مستحق آن هستم ؛ این صدای ظالمانه ای ست که بعد از هر زمین خوردن به شما میگوید که دیگر قادر به راه رفتن نخواهید بود .
تمام این مدت من فکر میکردم که شکست هایم ، نشانه های محکمی از بی کفایتی ذاتی من است ، در حالی که آنها نشانه هایی بودند به این معنا که من دارم زندگی میکنم .
اگر بگویم که من هم به سرعت و خوشحالی سگم از یک سقوط اخیر بهبود یافتم ، دروغ گفته ام . هیچ پرشی وجود ندارد ، این موضوع شبیه یک قطره است که میچکد .
هنگامی که تشخیص بدهم که از گودال بیرون آمده ام و زنده هستم و همچنین به سقوط بعدی فکر نکنم ، لبخند و شادی به تدریج خواهند آمد . من با همه ی تار و پود وجودم از این مسئله ترسیده ام و حالا با دید کنونی خودم راه ها را انتخاب میکنم ، راه هایی که سقوط نه محتمل بلکه اجتناب ناپذیر است.

(ترجمه، ویرایش و گردآوری توسط تیم خودساخته)

درباره اعتماد به نفس بیشتر بخوانید

برچسب‌ها: , , , , , , ,
مقالات پیشنهاد شده

ما عاشق خواندن نظرات شما هستیم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست