استیون اسپیلبرگ در هجدهم دسامبر سال 1948 در اوهایو متولد شد. پدر او مهندس الکترونیک بود و شغل او اقتضا می کرد که دایما در حال تغییر محل زندگی شان باشند. هر زمان که اسپیلبرگ شروع به خو گرفتن با محیط می کرد، به ناچار باید به شهر دیگری کوچ می کردند.
پدر و مادر استیون اسپیلبرگ وجه مشترکی با یکدیگر نداشتند و او از کودکی شاهد دعوا و جر و بحث های شدید آن دو بود. او پناهگاهی به جز اتاق خوابش نداشت و خیالپردازی هایش برای فرار از واقعیت تلخ زندگی اش در خلوت خودش شروع شد. نخستین برخورد اسپیلبرگ با دوربین فیلمبرداری در جشن تولد پدرش بود. دوربینی که مادرش به پدرش هدیه کرد اما پدرش که از آن سر در نمی آورد، استفاده ای هم از آن دوربین نکرد و به زودی اسپیلبرگ که شیفته ی آن دوربین 8 میلیمتری شده بود، شروع به فیلمبرداری و ساختن فیلم های در هم و برهم با آن کرد.
کم کم فیلمسازی وسیله ای شد تا اسپیلبرگ به کمک آن و نمود عینی دادن به تخیلاتش، از واقعیت های تلخ زندگی اش فاصله بگیرد. فیلمبرداری وسیله ی گریز او از بچه های قلدر و زورگوی مدرسه و هراس از تاریکی اش شد، و در گریز از پدر و مادری که برای جدایی آماده می شدند به کمکش آمد. او در این باره می گوید:
غم چنان ملموس بود که انگار می توانستیم آن را سر میز غذا با قاشق و چنگال خرد کنیم. من و خواهرانم تا پاسی از شب بیدار می ماندیم و به بحث و جدل پدر و مادرم گوش می دادیم. شنیدن چندین و چند باره ی واژه ی طلاق، ترس و وحشت عجیبی بر خانه حاکم کرده بود.
استیون اسپیلبرگ پس از ورود به عالم سینما، این احساسات و تجربیات را با فیلم هایش درآمیخت. در حقیقت ترس و اضراب نهفته در فیلم های او از کابوس های دوران کودکی اش سرچشمه گرفته اند. او سرانجام توانست ارواح شیطانی و هراس های ذهنی اش را با دوربین فیلمبرداری اش تحت سلطه ی خود درآورد. او در سن 35 سالگی یکی از قدرتمند ترین فیلم سازان جهان شد. اسپیلبرگ را والت دیزنی عصر جدید نامیدند و توانست ثروت فراوانی به دست بیاورد.
در زمان ضبط یکی از فیلم هایش با سرمایه گذاری دنیس هافمن بود، که با آلن داویو ملاقات کرد. آلن دوست قدیمی استیون بود و پس از سال ها دوری و بی خبری، یکدیگر را ملاقات کرده بودند. از آنجایی که آلن نیز شیفته ی فیلم سازی بود، به همراه اسپیلبرگ فیلم «Amblin» را ساخت که بسیار خوش درخشید و موفق به دریافت جایزه ی اول از جشنواره های ونیز و آتلانتا شد. او بعد ها موفق شد تا تابستانی را در استودیو یونیورسال فعالیت کند. اما بخت با او یار نبود و در این مدت بر خلاف انتظارش کاری (ساخت فیلم) به او واگذار نشد. استیون اسپیلبرگ به کارگزاران زیادی مراجعه کرد، اما هیچ کاری به او محول نمی شد. او از این دوره به عنوان دوره ای فوق العاده ملال آور و خسته کننده یاد می کند. بدیهی بود که کسی باور نمی کرد بتواند به اسپیلبرگ بسیار جوان، کار ارزشمندی واگذار کند.
اسپیلبرگ به استعداد خود ایمان داشت و می دانست با همه ی جوانی از عهده ی کارهای بزرگ بر می آید. او بعد ها با سماجتی که به خرج داد توانست ساخت فیلم “دوئل” را بر عهده بگیرد که موفقیت عظیمی برای او محسوب می شد. استیون اسپیلبرگ توانست بودجه ی 450 هزار دلاری این فیلم را به درآمد 6 میلیون دلاری تبدیل کند. او بعد ها چند فیلم موفق و ناموفق دیگری از جمله سرزمین نیشکر و نیش را ساخت. اسپیلبرگ در طول دوره ی کاری اش یک اصل طلایی را به یاد داشت و آن این بود که:
به افراد شایسته ای که کارهای مهم و کلیدی را بر عهده دارند و از آرمان ها و دیدگاه های تو حمایت می کنند، اعتماد کن.
سرانجام او در مسیر ساخت موفق ترین فیلمش یعنی آرواره های کوسه (Jaws) قرار گرفت. این فیلم با شرایط سخت فیلمبرداری همه را دیوانه کرده بود؛ به حدی که بازیگران و عوامل فیلم و حتی خود اسپیلبرگ آرزوی فرار از آن موقعیت را داشتند. اما این فیلم پس از نمایش، موفق ترین فیلم سال شناخته شد و توانست رکورد فروش فیلم پدرخوانده را نیز بشکند. شرکت های تبلیغاتی بسیاری از شهرت این فیلم استفاده کردند و محصولاتشان را با برچسب هایی از تصاویر این فیلم روانه ی بازار کردند. او بعد از ساخت فیلم “برخورد نزدیک از نوع سوم” چندین فیلم ناموفق ساخت اما این عدم موفقیت ها هرگز او را دلسرد و از ادامه ی کار منصرف و یا ناامید نکرد.
اسپیلبرگ بعد ها فیلم “مهاجمین صندوقچه ی گمشده” را ساخت که پنجمین فیلم پرفروش تاریخ سینما شد. اسپیلبرگ احساس می کرد برای گریز از کابوس های دوران کودکی ناگزیر است که آن ها را به گونه ای بیان کند، این تصمیم بود که به تهیه ی فیلم «Poltergeist» منجر شد. او قصد داشت با تولید این فیلم درسی را که آموخته بود به ورته ی آزمایش بگذارد. آن درس این بود که:
دست به کاری بزن که آن را بهتر از هر کار دیگری می شناسی و درباره ی چیزی سخن بگو که واقعا آن را میدانی.
کابوس های دوران کودکی، چنان در اعماق ذهنش لانه کرده بود که بعد از گذشت سال ها باز هم شب ها با این کابوس ها دیدار می کرد. بزرگترین موفقیت او در این زمینه، ساخت فیلم «ای تی» بود. این فیلم موفقیتی بی سابقه بود و سه برابر پر فروش ترین فیلم سال ساخت خودش، فروش کرد و این بزرگترین موفقیت در تمام طول تاریخ سینما به شمار می آمد. او پس از تولید و نمایش این فیلم گفت:
از این پس، بچه ها ساکن ناکجا آبادی خواهند بود که هرگز دوران کودکی را ترک نخواهند کرد.
عشق او به هنر فیلمسازی باعث شد بعدها چندین میلیون دلار برای تاسیس یک مدرسه ی فیلم سازی اهدا کند. او معتقد بود:
آنچه را که بر می دارید جایگزین کنید. وگرنه چاه خشک می شود.
لینک کوتاه مطلب: |
برای کپی کلیک کنید |
ما عاشق خواندن نظرات شما هستیم!